معنی استراحت کننده
حل جدول
لغت نامه دهخدا
استراحت. [اِ ت ِ ح َ] (ع مص) رجوع به استراحه شود.
فرهنگ واژههای فارسی سره
آسایش، آرمیدن، آسودن
مترادف و متضاد زبان فارسی
آرامش، آرمیدن، آسایش، آسودن، تمدداعصاب، خوشی، راحت، فراغ، فراغت
فارسی به عربی
فرهنگ فارسی هوشیار
آرمیدن، راحتی کردن، آسایش
فارسی به آلمانی
Ausruhen, Beruhen, Rast (f), Rasten, Ruhe (f), Ruhen
فرهنگ معین
(مص ل.) آرامیدن، آسایش خواستن، (اِمص.) آسایش، آسودگی. [خوانش: (اِ تِ) [ع. استراحه]]
فرهنگ عمید
بازایستادن از فعالیت جسمی یا فکری برای آرامش یافتن، دفع خستگی، بازیافتن نیرو، یا سلامتی،
فارسی به ایتالیایی
riposo
کلمات بیگانه به فارسی
آسودن - دراز کشیدن
واژه پیشنهادی
عبدالرضا کاهانی
معادل ابجد
1199